نوشته شده توسط : مصطفی


:: موضوعات مرتبط: بدون شرح... , ,
:: بازدید از این مطلب : 253
|
امتیاز مطلب : 148
|
تعداد امتیازدهندگان : 46
|
مجموع امتیاز : 46
تاریخ انتشار : سه شنبه 22 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی



:: موضوعات مرتبط: بدون شرح... , ,
:: بازدید از این مطلب : 320
|
امتیاز مطلب : 115
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : سه شنبه 22 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی

7نکته جالب و خواندنی درمورد خندیدن!

صدای خنده زنان، آهنگین‌تر از مردان است، زنان 126 درصد بیشتر از مردان می‌خندند، اولین خنده انسان‌ها در رحم مادر اتفاق می‌افتد...
 
1صدای خنده زنان، آهنگین‌تر از مردان است

 
2زنان 126 درصد بیشتر از مردان می‌خندند



:: بازدید از این مطلب : 252
|
امتیاز مطلب : 87
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : سه شنبه 21 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی
لئوناردو داوینچی



:: بازدید از این مطلب : 249
|
امتیاز مطلب : 79
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : سه شنبه 20 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی

سال اول شماره ششم،دی ماه 89



:: موضوعات مرتبط: دانلود مجله , ,
:: بازدید از این مطلب : 515
|
امتیاز مطلب : 126
|
تعداد امتیازدهندگان : 41
|
مجموع امتیاز : 41
تاریخ انتشار : سه شنبه 20 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی

کشتی مردی در یک طوفان عظیم غرق شد اما این مرد به طرز معجزه آسایی نجات یافت و توانست خود را به جزیره ای برساند.

این مرد با هزاران زحمت برای خود یک کلبه ساخت ...

روزی برای تهیه آب به جنگل رفته بود ؛ وقتی به کلبه برگشت در کمال ناباوری دید که کلبه در حال سوختن است.

به بخت بد خود لعنت فرستاد و بعد شروع به گله کردن از خدا کرد که : خدایا تو مرا در این جزیره زندانی کرده ای و حالا که من با این بدبختی توانسته ام این کلبه را برای خودم درست کنم باید اینگونه بسوزد!

 



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: بازدید از این مطلب : 502
|
امتیاز مطلب : 129
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : سه شنبه 20 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : bitaraf

عکس  رو ببینید و بگید ستون های این خونه چه جوری بنا شده؟



:: موضوعات مرتبط: بدون شرح... , ,
:: بازدید از این مطلب : 326
|
امتیاز مطلب : 109
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : 20 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.

 



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: بازدید از این مطلب : 447
|
امتیاز مطلب : 107
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : سه شنبه 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی

به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
 



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: بازدید از این مطلب : 422
|
امتیاز مطلب : 137
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42
تاریخ انتشار : دو شنبه 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی


:: موضوعات مرتبط: عکس روز , ,
:: بازدید از این مطلب : 309
|
امتیاز مطلب : 106
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : دو شنبه 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی


:: بازدید از این مطلب : 260
|
امتیاز مطلب : 90
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : bitaraf
 



:: موضوعات مرتبط: دانلود , ,
:: بازدید از این مطلب : 421
|
امتیاز مطلب : 95
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : 18 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی

فهمــیده ام که باز کردن پاکت شیر از طرفی که نوشته "از این قسمت باز کنید” سخت تر از طرف دیگر است. ۵۴ ساله

- فهمــیده ام که هیچ وقت نباید وقتی دستت تو جیبته روی یخ راه بری. ۱۲ ساله

- فهمــیده ام که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد بدون آنکه به زنت بگویی "دوستت دارم”. ۶۱ ساله

- فهمــیده ام که وقتی گرسنه ام نباید به سوپر مارکت بروم . ۳۸ ساله

- فهمــیده ام که می شود دو نفر دقیقا به یک چیز نگاه کنند ولی دو چیز کاملا متفاوت ببینند. ۲۰ ساله

- فهمــیده ام که وقتی مامانم میگه "حالا باشه تا بعد” این یعنی "نه” . ۷ ساله

- فهمــیده ام که من نمی تونم سراغ گردگیری میزی که آلبوم عکس ها روی آن است بروم و مشغول تماشای عکس ها نشوم. ۴۲ ساله

- فهمــیده ام که بیش تر چیزهای که باعث نگرانی من می شوند هرگز اتفاق نمی افتند. ۶۴ ساله

- فهمــیده ام که اگر عاشق انجام کاری باشم،آن را به نحو احسن انجام می دهم. ۴۸ ساله

- فهمــیده ام که وقتی مامان و بابا سر هم دیگه داد می زنند ، من می ترسم . ۵ ساله

- فهمــیده ام که اغلب مردم با چنان عجله و شتابی به سوی داشتن یک "زندگی خوب” حرکت می کنند که از کنار آن رد می شوند. ۷۲ساله

- فهمــیده ام که وقتی من خیلی عجله داشته باشم ، نفر جلوی من اصلا عجله ندارد. ۲۹ ساله

- فهمــیده ام که بیش ترین زمانی که به مرخصی احتیاج دارم زمانی است که از تعطیلات برگشته ام. ۳۸ ساله

- فهمــیده ام که مدیریت یعنی: ایجاد یک مشکل – رفع همان مشکل و اعلام رفع مشکل به همه. ۳۴ ساله

- فهمــیده ام که اگر دنبال چیزی بروی بدست نمی آوری باید آزادش بگذاری تا به سراغت بیاید. ۲۹ ساله

- فهمــیده ام که در زندگی باید برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم ولی نتیجه را به خواست خدا بسپارم و شکایت نکنم. ۲۹ ساله
 



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: بازدید از این مطلب : 368
|
امتیاز مطلب : 143
|
تعداد امتیازدهندگان : 45
|
مجموع امتیاز : 45
تاریخ انتشار : دو شنبه 17 دی 1389 | نظرات ()